• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : انار
  • نظرات : 3 خصوصي ، 26 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام دوست عزيز

    بسيار زيبا بود

    عاشق سهرابم

    پيروز و برقرار

    به نام خدا

    با سلام و تشکر از تمام دوستاني که قدم رنجه کرده بودن و منت گذاشته بودن /
    خدمت زهرا خانم بايد عرض کنم که بله . باز هم معتقدم بايد دانه ها پيدا باشن . اونوقت نمي تونيم به هم دروغ بگيم . اونوقت دوست هاي خوب و بد
    رو به راحتي تشخيص مي داديم . فريب عاطفه ها ي دروغين و ظاهر سازها رو نمي خورديم .
    مي دوني خيلي ها امروزه ادعاي دوستي مي کنن اما به راحتي در اولين فرصت خنجر مي زنن . خنجرشونو اونقدر ماهرانه و سخت تو دل فرو مي کننکه تا آخر عمر کارشون فراموش نمي شه .

    تو اگر مي دانستي که چه زخمي دارد
    خنجر از دست عزيزان خوردن ِ
    از من ِ خسته نمي پرسيدي ،
    آه ! اي مرد ! چرا غمگيني ؟
    ( ايرج جنتي عطايي )

    نمي دونم تا حالا اين زخم رو تجربه کردين يا نه . اگه نجربه کرده بودين حرفاي منو تصديق مي کردين .
    اميدوارم هيچ وقت طعم خنجر زدن رو تجربه نکنين

    سلام... روحش شاد... در پناه امير دلها باشيد...
    + زهرا 

    اگه تكراري و خسته كننده بودند ببخشيد

    اما نمي دونم هنوز هم معتقديد خوب بود اين مردم

    دانه هاي دلشان پيدا بود؟

    + زهرا 

    سينه ام اگر روزي بشکافد
    همه
    خون است و زخم
    ارمغاني مانده بر جا
    از ايامي که چشم ِ من
    از ديدار ِ
    تو محروم گشت

    (ستار حويزاوي )

    + زهرا 

    نمي دانم چه مي خواهم بگويم ،
    زبانم در دهان ِ باز بسته است .
    در ِ تنگ ِ قفس بازست و افسوس
    که بال ِ مرغ ِ آوازم شکسته است !
    نمي دانم چه مي خواهم بگويم ،
    غمي در استخوانم مي گدازد
    خيال ِ نا شناسي آشنا رنگ
    گهي مي سوزدم ، گه مي نوازد .
    فغاني گرم و خون آلود و پر درد
    فرو مي پيچدم در سينه ي تنگ
    سرشکي تلخ و شور ، از چشمه ي دل
    نهان در سينه مي جوشد شب و روز .
    درون ِ سينه ام دردي است خونبار
    که همچون گريه مي گيرد گلويم .
    غمي آشفته ، دردي گريه آلود
    نمي دانم چه مي خواهم بگويم !

    (هوشنگ ابتهاج ه.ا.سايه)

    + زهرا 
    لبانت
    به ظرافت ِ شعر
    و چشمانت راز ِ آتش است .
    و عشقت پيروزي ِ آدمي است
    هنگامي که به جنگ ِ تقدير مي شتابد .
    و آغوشت
    اندک جا يي براي ِ زيستن
    اندک جايي براي مردن .
    کوه با نخستين سنگ ها آغاز مي شود
    و انسان با نخستين درد .
    و من با نخستين نگاه ِ تو آغاز شدم .
    دستانت آشتي است
    و دوستاني که ياري مي دهند
    تا دشمن از ياد
    برده شود.
    پيشاني ات آيينه ي بلند استتا کرد مرا تهي و پر کرد ز دوست
    اجزاي وجودم همگي
    دوست گرفت
    نامي ست ز من بر من و باقي همه اوست

    (ابو سعيد ابوالخير)

    + زهرا 

    خوشا صبحي ، که چون از خواب خيزمبه آغوش ِ تو از بستر گريزم
    گشايم در برويت ، شادمانه

    رُ خت بوسم ، به پايت گل بريزم

    (هوشنگ ابتهاج ه . ا . سايه )

    + زهرا 

    عاشقم ، عاشق ِ ستاره ي صبح
    عاشق ِ ابر هاي ِ سرگردان
    عاشق ِ روز هاي باراني
    عاشق ِ هر چه نام ِ توست بر آن
    (فروغ فرخ زاد )

    + زهرا 

    گفتم که اي غزال ! چرا ناز مي کني ؟
    هر دم نواي مختلفي ساز مي کني
    گفتا : بدرب ِ خانه ات ار کس نکوفت مشت
    روي ِ سکوت محض ، تو در باز مي کني
    ؟

    ( کارو)

    + زهرا 

    تو را مي خواهم اي ديرينه دلخواه
    که با ناز ِ گل ِ رويا شکفتي
    به هر زيبا که دل بستم تو بودي
    که خود را در رخ ِ او مي نهفتي

    (هوشنگ ابتهاج ه . ا . سايه )

    + زهرا 
    در ميان ِ من و تو فاصله هاست .
    گاه مي انديشم ،
    _ مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را بر داري !
    تو توانايي ِ بخشش داري .
    دست هاي ِ تو توانايي آن را دارد
    _ که مرا
    زندگي بخشد .
    چشم هاي تو به من مي بخشد
    شور ِ عشق ومستي
    و تو چون مصرع ي شعري زيبا
    سطر برجسته اي از زندگي ِ من هستي .
    دفتر ِعمر مرا
    با وجود تو شکوهي ديگر
    رونقي ديگر هست.
    مي تواني تو به من
    زندگاني بخشي
    يا بگيري از من
    آنچه را مي بخشي ؟
    (حميد مصدق )
    + زهرا 

    صد ره به رخ ِ تو در گشودم من
    بر تو دل ِ خويش را نمودم من
    مي سوختم و مرا نمي ديدي
    امروز نگاه کن که دودم من
    تا من بودم ، نيامدي افسوس !
    و آنگه که تو آمدي ، نبودم من ‍!

    (هوشنگ ابتهاج ه.ا.سايه)

    + زهرا 

    وين در گشوده شد
    اين در که پلک ِ چشم ِ تو باشد ، گشوده شد
    در آسمان ِ چشم ِ تو ، شب نيلگونه بود
    دانم چگونه بود و ندانم چگونه بود
    شب در فضاي ِ چشمان ِ تو صدها ستاره داشت
    با هر نگاه ِ خوبش ، هزاران اشاره داشت
    چشمت خموش بود ، ولي بي زبان نبود
    آن خواهش ِ نگاه ِ تو ، از من نهان نبود
    ( نادر نادرپور)

       1   2      >