• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : چه کرد اين کودک ِ من
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زهرا 

    بسم رب الشهدا ء و الصديقين

    شانه هاي کوه لرزيد، آسمان از خوف دامن برچيد و زمين مشت مشت خاکش را برباد داد.

    " نه، ما را توان بر دوش کشيدن اين امانت سهمگين نيست."

    " نه، بي گمان غذاي عشق را حلقي عاشقانه بايد."

    " نه، هرکس را توان بلعيدن عشق نيست."

    و در اين ميان داستان تو به تمامي، روايت عاشقانه ي بردوش کشيدن امانت بود . پس براي بلعيدن

    عشق برگزيده شدي و در آن ظهر سوزان که آفتاب سرگردان به گرد خويش مي گرديد ، خدا از تو چون خورشيدي طلوع کرد و در رگ هاي هستي عشق تا ابد جريان يافت که خون خدا بودي.

    شانه هاي کوه لرزيد ، آسمان دامن برچيد و زمين مشت مشت خويشتن را بر باد داد و عشق

    بي قرار از سرنيزه ها طلوع مي کرد.