وبلاگ :
مي خوام از ماه بگم
يادداشت :
رنگ ؟
نظرات :
3
خصوصي ،
13
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
من و خدا
در اين ايوان
كه اكنون ايستاده ام
سال تحويل مي شود
در آن غروب ماه اسفند
از همه ي ياران شاعرم
در اين ايوان ياد كرده ام
مادرم
در اين ايوان
در روزي باراني
سفره را پهن كرده بود
براي فهرست عمر من
ناتمام گريه كرده بود
همه ي عمر در پي فرصتي بود
كه براي من در اين ايوان
از يك صبح تا يك شب
گريه كند
شفاي من
سالهاي پيش در يك غروب پاييزي
در خياباني كه سرانجام دانستم
انتها ندارد
گم شد
مادرم
در ايوان
وقوع خوشبختي را براي ما دو تن
من و مادرم
حدس زده بود
صداي برگ ها را شنيده بوديم
آميخته به ابر بودم
زبانم لكنت داشت
قدر و منزلت اندوه را مي دانستم
پس
هنگامي كه گريه هم بر من عارض شد
قدر گريه را هم دانستم
همسايه ها
به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
كه در ماه اسفند به سراغ تو آمده است