باز امشب از خيال تو غوغاست در دلم آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم خوابم شكست و مردم چشمم به خون نشست تا فتنه ي خيال تو برخاست در دلم خاموشي لبم نه ز بي دردي و رضاست از چشم من ببين كه چو غوغاست در دلم من ناله ي خوش نوايم و خاموش اي دريغ لب بر لبم بنه كه نواهاست در دلم دستي به سينه ي من شوريده سر گذار بنگر چه آتشي ز تو برپاست در دلم زين موج اشك تفته و توفان آه سرد اي ديده هوش دار كه درياست در دلم باري اميد خويش به دلداري ام فرست داني كه آرزوي تو تنهاست در دلم گم شد ز چشم سايه نشان تو و هنوز صد گونه داغ عشق تو پيداست در دلم