تو هر غروب ، نظر مي كني به خانه ي من دريغ ! پنجره خاموش و خانه تاريك است هنوز ياد مرا پشت شيشه مي بينيكه از تو دور ، ولي با دل تو نزديك است هنوز ، پرده تكان مي خورد ز بازي باد ولي دريغ كه در پشت پرده نيست كسيدر آن اجاق كهن ، آتش نمي سوزد در آن اتاق تهي ، پر نمي زند مگسيهنوز بر سر رف ، برگ هاي خشكيده نشان آن همه گل هاي رفته بر باد است هنوز روي زمين ، پاره عكس هاي قديم گواه آن همه ايام رفته از ياد است درخت پيچك ايوان ما ، رميده ز ما گشوده سوي درختان دوردست آغوشستاره ها ، همه در قاب شيشه محبوسند قناريان ، همه در گوشه ي قفس خاموشدرون خانه ي ما ، گرمي نفس ها نيست درون خانه ي ما ، سردي جدايي هاست درون خانه ي ما ، جشن دوستي ها نيست درون خانه ي ما ، مرگ آشنايي هاست چه شد ، چگونه شد ، اي بي نشان كبوتر بخت كه خواب ما به سبكبالي سپيده گذشتجهان كر است و من آن گنگ خوابديده هنوزچه ها كه در دل اين گنگ خوابديده گذشت به گوش ميشنوم هر شب از هجوم خيال صداي گرم ترا در سكوت خانه هنوزبراي كودك گريان ترانه مي خواندي مرا ز خواب برانگيزد آن ترانه هنوزتو هر غروب ، نظر مي كني به خانه ي من دريغ ! پنجره ، خاموش و خانه تاريك است خيال كيست در آن سوي شيشه هاي كبود كه از تو دور ، ولي با دل تو نزديك است من از دريچه ، ترا در خيال مي بينم كه خيره مي نگري ماه شامگاهي را سپس به اشك جگر سوز خويش ، مي شوييز چشم كودكم اندوه بي پناهي را