• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : دريچه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زهرا 

    پنجره ي خاموش<\/h1>

    تو هر غروب ، نظر مي كني به خانه ي من
    دريغ ! پنجره خاموش و خانه تاريك است
    هنوز ياد مرا پشت شيشه مي بيني
    كه از تو دور ، ولي با دل تو نزديك است
    هنوز ، پرده تكان مي خورد ز بازي باد
    ولي دريغ كه در پشت پرده نيست كسي
    در آن اجاق كهن ، آتش نمي سوزد
    در آن اتاق تهي ، پر نمي زند مگسي
    هنوز بر سر رف ، برگ هاي خشكيده
    نشان آن همه گل هاي رفته بر باد است
    هنوز روي زمين ، پاره عكس هاي قديم
    گواه آن همه ايام رفته از ياد است
    درخت پيچك ايوان ما ، رميده ز ما
    گشوده سوي درختان دوردست آغوش
    ستاره ها ، همه در قاب شيشه محبوسند
    قناريان ، همه در گوشه ي قفس خاموش
    درون خانه ي ما ، گرمي نفس ها نيست
    درون خانه ي ما ، سردي جدايي هاست
    درون خانه ي ما ، جشن دوستي ها نيست
    درون خانه ي ما ، مرگ آشنايي هاست
    چه شد ، چگونه شد ، اي بي نشان كبوتر بخت
    كه خواب ما به سبكبالي سپيده گذشت
    جهان كر است و من آن گنگ خوابديده هنوز
    چه ها كه در دل اين گنگ خوابديده گذشت
    به گوش ميشنوم هر شب از هجوم خيال
    صداي گرم ترا در سكوت خانه هنوز
    براي كودك گريان ترانه مي خواندي
    مرا ز خواب برانگيزد آن ترانه هنوز
    تو هر غروب ، نظر مي كني به خانه ي من
    دريغ ! پنجره ، خاموش و خانه تاريك است
    خيال كيست در آن سوي شيشه هاي كبود
    كه از تو دور ، ولي با دل تو نزديك است
    من از دريچه ، ترا در خيال مي بينم
    كه خيره مي نگري ماه شامگاهي را
    سپس به اشك جگر سوز خويش ، مي شويي
    ز چشم كودكم اندوه بي پناهي را