شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم ,
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم ,
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد ، با حسرت جدا كردم ,
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
"دلم حيران و سر گردان چشمانيست رويائي"
و من تنها براي ديدن زيبائي آن چشم ,تو را در دشتي از تنهائي و حسرت دعا كردم , همين بود آخرين حرفت ,
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را براي اشكي از جنس غروب ساكت و تاريخي خورشيد وا كردم ,