• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : كوچه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 28 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زهرا 

    نادر نادرپور<\/h3>

    كوچه ميعاد<\/h1>

    آسمان بي ماه بود آن شب
    بغض باران در گلويش بود
    ناودان با خويش نجوا داشت
    كوچه گرم از گفتگويش بود
    باد در شهر تهي مي ريخت
    بوي شب هاي بيابان را
    تك چراغي خال مي كوبيد
    گونه ي خيس خيابان را
    من تهي بودم ، تهي از خويش
    من پر از اندوه او بودم
    با خيال دور و نزديكش
    همچنان در گفتگو بودم
    ديدم از حسرت فرولغزيد
    اشك بر سيماي غمناكش
    روزهاي رفته را ديدم
    در فضاي چشم نمناكش
    كوچه ي ميعاد ما ، هر شب
    چون رگي از خون ما پر بود
    خنده ها طعمي گوارا داشت
    بوسه ها گرم و نفس بر بود
    بوي باران خورده ي ديوار
    پلك سنگين مرا مي بست
    عطر زلفش در هوا مي گشت
    تا به بوي خاك مي پيوست
    ناگه از فرورفتن فرو مي ماند
    تن چو پيچك بر تنم مي دوخت
    تا از آن مستي به هوش آيم
    بوسه لب هاي مرا مي سوخت
    راستي اي مونس ديرين
    ياد از آن شب ها كه مي داني
    كوچه هاي پيج پيج شهر
    روزهاي سرد باراني
    آسمان ، امشب ندارد ماه
    بغض باران در گلوي اوست
    ناودان با خويش در نجواست
    كوچه گرم از گفتگوي اوست