گاهي فکر ميکنم مترسک وسط باغچه
بيشتر از تو احساس ميکند
و چشمهاي دکمه ايش
بيشتر از چشمهاي تو مي فهمد...
گاهي فکر ميکنم
تو فقط نامت انسان است
تو فقط تصوير گنگي از يک انساني...
شايد مترسک وسط باغچه
از تو به اين نام لايق تر باشد...........
توي رخت باغبوني تو چرا نامهربوني
واسه دل خوشي گلها تو از انتظار ميخوني
انتظار و چشم براهي عادت چشماي خسته
دلخوشي هاي خيالي بغض گلهاي شکسته
کاش همه گلا بدونن تو فقط مترسک هستي
جاي دل، کاه تو سينت کورو کر بي پا و دستي
گفتي که چو خورشيد زنم سوي تو پر
چون ماه شبي مي کشم از پنجره سر
اندوه ...
که خورشيد شدي تنگ غروب
افسوس...
که مهتاب شدي وقت سحر
در عرض يک دقيقه مي شه يه نفر رو خرد کرد ، در عرض نيم ساعت ميشه يکي رو دوست داشت ، در عرض يه روز ميشه عاشق شد ، ولي يه عمر طول مي کشه تا بتوني يه نفر رو فراموش کني
سلام علي جون باز هم مثله هميشه زيبا نوشتي.
زنده باشي و موفق و در پناه حق