• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : شبستان خيال
  • نظرات : 2 خصوصي ، 11 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مينا 

    زيبا بود ممنون.

    salam

    weblog e khili ghashangi dari, va in sher khili zibast.

    omid varam ke hamishe moafagh va salamat bashi.

    dar zemn mersi az comment e ghashanget.

    take care

    ~farzaneh~

    عمر رو به پايان است
    در اين بيهوده گفتن ها د راين بيهوده پيمودن
    دراين شهر پر از نفرين پر از ظلمت
    كه بر پير و جوان ندارد رحم
    جاي جاي روح و جان زخم است
    زخمي كه جز عدالت ندارد چاره و مرهم
    مي دانم
    عمر رو به پايان است
    ندارم ذره اي اميد به فردايي كه تكرار است
    در اينجا خورشيد ديگر نمي تابد
    گويي او نيز از اين تكرارها خسته ست
    هميشه همينطور است
    يکي مي ماند
    تا روزها و گريه را حساب کند
    يکي مي رود
    تا در قلبت بماند تا ابد
    اشک هايت را پشت پايش بريزي
    رسم روياها همين است
    که تنها بماني با اندوه خويش
    روزها و گريه ها را
    به آسمان خالي ات سنجاق کني
    بايد باور کني که بر نمي گردد
    که بگويي چقدر شب ها سر بي شام گذاشته اي
    تا بتواني هر صبح
    با يک شاخه گل ارزان
    منتظرش بماني

    ديرگاهي است که دل روز و شب مي ترسد، با خودش مي جنگد.
    ...و به تو مي نگرم که دلم مدتهاست که شده حيرانت.
    باز دل مي ترسد، که مبادا روزي بروي از اينجا و بمانم تنها و بميرم رسوا!
    باز من مي گريم که مبادا عشقم برود از يادت!!! بدهي بربادم و بميرم در غم .
    باز در رويايت دل من مي ماند و به خود خندد که شده مجنونت!
    تا کنون قلبم را اينچنين ديوانه.....من نديدم هرگز!
    از نگاه پاکت دل من مي لرزد!باز هم مي ترسم!»»»»
    نکند چشمانت روزگاري جز من به کسي عشق دهد!
    اي اميد ماندن ، بي تو من خواهم ماند با دلي پر ماتم در پس تنهايي.
    وقت آرامش شب از خيانت لبريز از همه بي زارم و تو را مي خواهم تا بميرم از شوق ....
    لحظه ديدارت......
    اي تو که آغوشت مأمن اين تنهاست....باز هم دريابم!
    که پرم از گريه و بغضي کهنه ...روز و شب لبريزم.....
    گرمي آغوشت برتر از يک دنياست ، در کنارت گويي مالکم دنيا را.
    تو بمان تا عمري من بمانم شيدا و نميرم تنها و تمام خود را بدهم در راهت.
    من نخواهم هرگز که بجز چشمانت به کسي عشق دهم و کسي را جز تو لايق خود دانم.
    من همه اميدم بسته به چشمانت
    تو شدي رويايم!!
    تو شدي دنيايم....
    زندگي يعني چکيدي همچو شمع از گرمي عشق
    زندگي يعني لطافت گم شدن در نرمي عشق
    زندگي يعني دويدن بي امان در وادي عشق
    رفتن آخر رسيدن بر در آبادي عشق
    مي توان هر جا عاشق و دلداده بود
    پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
    مي شود اندو ه شب را از نگاه صبح فهميد
    يا به وقت ريزش اشک شادي بگذشته را ديد
    مي توان در گريه ابر با خيال غنچه خوش بود
    زايش آينده ذر خزاني ديد و آسود
    نشسته ماه بر گردونه عاج .
    به گردون مي رود فرياد امواج .
    چراغي داشتم، كردند خاموش،
    خروشي داشتم، كردند تاراج ...
    گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،
    بيدارم؛
    گاهگاهي نيز،
    وقتي چشم بر هم مي گذارم،
    خواب هاي روشني دارم،
    عين هشياري !
    آنچنان روشن كه من در خواب،
    دم به دم با خويش مي گويم كه :
    بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !
    ***
    اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،
    پيش چشم اين همه بيدار،
    آيا خواب مي بينم ؟
    اين منم، همراه او ؟
    بازو به بازو،
    مست مست از عشق، از اميد ؟
    روي راهي تار و پودش نور،
    از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟
    ***
    اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !
    خواب يا بيدار،
    جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !
    ***
    ماه، دريا را به خود مي خواند و،
    آب،
    با كمندي، در فضاها ناپديد؛
    دم به دم خود را به بالا مي كشيد .
    جا به جا در راه اين دلدادگان
    اختران آويخته فانوس ها .
    ***
    گفتم اين دريا و اين يك ذره راه !
    مي رساند عاقبت خود را به ماه !
    من، چه مي گويم، جدا از ماه خويش
    بين ما،
    افسوس،
    اقيانوسها ...
    ***

    شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني

    تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم

    تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهايت دعا كردم

    پس از يك جستجوي نقره اي در كوجه هاي ابي احساس

    تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روييد

    با حسرت جدا كردم