مرداب تنها بود و من تنها تر....
مرداب آرام و من هم در آرامش به او نظاره ميکردم
مرداب ساکت بود و من را نيز سکوت فرا گرفته
مرداب را دوست دارم
او بزرگ است ، آرام است
ولي غمگين و دل پر دردي دارد....
حتي تکان هم نميخورد که اگر تکان بخورد وآرامشش بهم ورد ديگر مرداب نيست
با همه ي اينها ناگهان از او بدم آمد ، متنفر شدم
چون از بيتحرکي و بيتعصبي او را لجن فرا گرفته