• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : غنچه و خار
  • نظرات : 4 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    تو آن ماهي که در پايت تلاطم مي کند دريا
    شبي که با تو بودن را تبسم مي کند دريا
    نگاهش غرق نور تو، سرش سرشار شور تو
    چه شورانگيز با چشمت تکلم مي کند دريا
    دلش از غصه مي گيرد هزاران دفعه مي ميرد
    همين که در پس ابري تو را گم مي کند دريا
    مگر بر سينه ساحل نشسته رد پاي تو
    که با هر موج بر خاکش تيمم ميکند دريا
    تو آن ماهي من آن دريا که از هم دور افتاديم
    بگو کي روي ماهت را تبسم ميکند دريا

    نهادند زين لشکر ابرهه فيل ها را
    ولي سر بريدند اول ابابيل ها را
    به قرآن سر صلح دارند اينان ببينيد
    سر نيزه تورات ها را وانجيل ها را
    ببنديد دستان بي تابتان را ببنديد
    فلاخن مياريد از امروز سجيل ها را

    * * *

    دريغا به اين قصه هرگز کلاغي نيامد
    دريدند قابيل ها نعش هابيل ها را
    به دنبال نيل وفرات است وپر کرده فرعون
    يزيدانه از خون نوزادگان نيل ها را

    ابتدايمان از خاک، سرنوشتمان آتش
    از ازل عجين بودست با سرشتمان آتش
    آتشي به نام عشق در وجودمان گل کرد
    آن چنان که مي جوشيد از بهشتمان آتش
    يک بناي لرزانيم يک تضاد نا هنجار
    سقف سقفمان دريا، خشت خشتمان آتش
    کاش خلقت آدم طورديگري مي بود
    کاشکي به جاي خاک مي نوشتمان آتش
    در طلسم موهومي زاده ايم ومي رويد
    از بهارمان پاييز از بهشتمان آتش
    آدمي رقم خوردست از(( غبار)) و(( خاکستر))
    ابتدايمان از خاک، سرنوشتمان آتش
    + صدف 

    سلام مثل هميشه زيبا بود

    خدا يارو نگه دارت

    سلام علي جون. شعر خيلي زيبايي بود موفق باشي و پيروز تا بعد خدا حافظ