• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : برق چشمانت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سواري از فلق مي آيد اين سو
    به دنبالش سياهي از سپيده
    و مي گيرد وضو با شبنم صبح
    کنار لاله اي در خون تپيده
    دو رکعت کربلا مي خواند آري
    شقايق را ترنم مي کند او
    دو رکعت نينوا و مسلخ عشق
    گلو و خنجر و خون پرستو
    قيامتش قامت سبز حسين (ع) است
    قيامت مي کند اين سرو قامت
    گلويش نينوايي تازه دارد
    قيامت مي شود مردم، قيامت
    علي (ع) در سجده هايش مي زند موج
    رکوعش انحناي ذوالفقار است
    شهادت مي دهد فرزند زهرا (س)
    که پايان کتاب انتظار است
    سلامت مي کنم مولاي باران
    سلامي از سر دلتنگي و درد
    بيا مردان عاشق سبز ماندند
    در اين خاک زمستان خيز دلسرد
    زمين آوار يک درد قديمي ست
    بيا آقا، خدا اينجا غريب است
    و تابوت عدالت روي دوش
    گروهي مردم، مردم فريب است
    به سقف شب نمي سوزد چراغي
    صدائي جز صداي بي کسي نيست
    اباذر مسلکان را پر شکستند
    کسي ياد امام اطلسي نيست
    زنان استخواني، کودکان پير
    و مرداني اسير لقمه اي نان
    زمين در انحصار قوم قارون
    نمي باري چرا اي روح باران؟
    در اين لم يزرع خاموش و بي روح
    در دم کرده خاکستان دلسنگ
    اقاقي هاي عاشق را عطش کشت
    نمي باري چرا اي ابر دلتنگ؟
    و مي دانم که روزي خواهي آمد
    به دنبالت سپاهي از سپيده
    و مي گيري وضو با شبنم صبح
    کنار لاله اي در خون تپيده
    اللهم عجل لوليك الفرج