رویای درخت
بنام خدای ی زیبا و رنگین کمانی
کلاغی بر متن آسمان قار قار می کرد . زمستان ردایی سفید بر تن درختان باغ پوشانده بود . پرستو کوچ کرده بود و درخت خط سیر ِ پرواز پرستو را درنظر مثل رنگین کمانی از عشق در آسمان میدید . رنگین کمانی از عشق که به سمت جنوب کشیده شده بود .
درخت در نبود پرستو اندوهگین بود و در سکوت . روز ها و روز ها به ریشه هایش خیره می ماند و در این خیرگی ، جز حسرت ِ تنهایی چیزی نمی دید .
شبی از شب ها که ستاره ها در آسمان غوغا کرده بودند ، درخت خوابی دید .خواب دید که ستاره ها بر شاخه هایش نشسته اند و هر کدام از ریشه هایش به صورت بالی در آمده اند و او همراه با ستاره ها ، بر خط رنگین کمان ، به سمت جنوب پرواز می کند .