غنچه و خار
یا حق
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد .
خار خندید و به گل گفت : «سلام»
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت .
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست ِ بی رحمی ، آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید
و گل از مرگ رهید .
صبح ِ فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت : « سلام.... »
( ؟ )