• وبلاگ : مي خوام از ماه بگم
  • يادداشت : يه قصه ي کوچولو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زهرا 

    تاوان اين خون تا قيامت ماند بر ما

    روزي كه در جام شفق مل كرد خورشيد

    بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد

    شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

    خورشيد رابر نيزه گويي خواب ديدم

    خورشيد را بر نيزه ؟ آري اين چنين است

    خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگين است

    در جام من مي بيشتر كن ساقي امشب

    با من مدارا بيش تر كن ساقي امشب

    برآبخورد آخر مقدم تشنگانند

    مي ده ، حريفانم صبوري مي توانند

    من صحبت شب تا سحوري كي توانم

    من زخم دارم من صبوري كي توانم

    تسكين ظلمت شهر كوران را مبارك

    ساقي سلامت ، اين صبوران را مبارك

    من زخم هاي كهنه دارم بي شكيبم

    من گرچه اين جا آشيان دارم غريبم

    من با صبوري كينه ي ديرينه دارم

    من زخم داغ آدم اندر سينه دارم

    من زخم دار تيغ قابيلم برادر

    ميراث خوار رنج هابيلم برادر

    من با محمد از يتيمي عهد كردم

    با عاشقي ميثاق خون در مهد كردم

    بر ريگ صحرا با اباذر پويه كردم

    عماروش چون ابر ودريا مويه كردم

    من تلخي صبر خدا در جام دارم

    صفراي رنج مجتبي در كام دارم

    من